۱۳۹۴ مرداد ۲۹, پنجشنبه

مجاهد قهرمان یحیی زیارتی چهارمین شهید حمله موشکی۵دی به لیبرتی


25سال مبارزه در صفوف مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی 
شهادت در اثر سکته قلبی در زیر حملات موشکی در لیبرتی 

مجاهد خلق یحیی زیارتی، فرزند دلیر مردم گرگان در سال1346در خانواده‌یی کشاورز و زحمتکش در گرگان به دنیا آمد. از نوجوانی به صفوف میلیشیای مجاهد خلق پیوست و در توزیع سراسری نشریه مجاهد و دیگر تلاشهای روشنگرانه، به مبارزه با ارتجاع و استبداد غدار مذهبی برخاست. 
در سال 60 ارتباطش قطع شد و در تلاشهایش برای پیوستن به سازمان با وجود آن که هنوز به سن سربازی نرسیده بود، داوطلب شد و هنگامی که در جنگ به اسارت درآمد، در اولین فرصت با دادن تقاضا به صلیب‌سرخ، برای پیوستن به ارتش آزادیبخش اقدام کرد و در صفوف رزم آوران ارتش صلح و آزادی به نبرد رهایی‌بخش ادامه داد. با کسب آموزشهای گوناگون نظامی، به رزمنده‌ای پرتلاش و خلاق تبدیل شد و در صحنه‌ها و مأموریتهای مختلف، از جمله در عملیات مروارید، با جنگندگی و سخت‌کوشی، درخشید. 
در انقلاب مریم رهایی تولدی دوباره یافت و در نقشه مسیری در سال 91 در این باره نوشت: «من یحیی زیارتی مجاهد اشرفی، مجاهد انقلاب خواهر مریم هستم. از زمانی که مجاهدین را شناختم و راه آرمان مجاهدین را برای مبارزه با این رژیم خمینی که میهنمان را به اسارت درآورده انتخاب کردم، از همه چیز خود گذشتم که همه چیز را برای میهنمان ایران و خلق اسیر آن به‌دست بیاوریم. من در این سالیان که لباس شرف و افتخار را به تن کردم از هزاران ابتلا و آزمایش گذشتم و همیشه چیزی که مرا در این آزمایشات سربلند و قدرتمندتر می‌کرد همان انقلاب خواهر مریم بود». 
ویژگی بارز یحیی نشاط و سرزندگی و روحیه جنگاور و رفتار صادقانه و صمیمانه در رابطه با همرزمانش بود. 
در دوران پایداری در اشرف، در برابر حملات وحشیانه 6 و 7مرداد 88 و 19فروردین 90، و در آزمایشهای پایداری در زندان لیبرتی با روحیه‌یی جنگنده ایستاد. در این باره نیز خودش نوشته است: 
«این توطئه‌ها هر کدام بعد از دیگری میآمد… در 6 و 7مرداد یک روی دیگر از فدا و ایستادگی را به آنها که در سر خیال خام داشتند نشان دادیم با 13 شهید. چیزی که مجاهد خلق از روز اول آمدن به صف مجاهدت آرزوی آن را داشت. یک بار دیگر در 19فروردین 90 آزمایش کردند که بگویند دست از مبارزه و آرمانتان بردارید ولی به قول آقایمان حسین هیهات مناالذله. مجاهد را از کشته شدن می‌ترسانید؟! این‌که نهایت آرزویمان است! که این بار هم با 36 شهید درس دیگری به تمام دشمنان این خلق دادیم به قول خواهرمان صبا، ما تا آخرش ایستادیم ما تا آخرش می‌ایستیم هر چه می‌خواهید بکنید و حالا هم هزار و یک محدودیت، مگر ما از حق و حقوقمان کوتاه میآییم. تالله لاکیدن اصنامکم. من مجاهد اشرفی از انقلاب خواهر مریم هستم و آماده هر شرایطی هرچه سخت‌تر بهتر است. مجاهد می‌مانم در هر کجا که باشم و مجاهد اشرفی می‌میرم. ۱۶/۶/۹۱ یحیی زیارتی 
مجاهد خلق یحیی زیارتی، در اثر حمله وحشیانه موشکی5دی دچار سکته قبلی شد و به‌خاطر وضعیت بسیار وخیم اش به بیمارستانی در بغداد منتقل گردید. چهارشنبه شب 11دی از بیمارستان به لیبرتی بازگردانده شد، اما ظهر جمعه، مجدداً به‌خاطر وخامت حالش به کلینیک عراقی انتقال یافت و در آنجا به‌شهادت رسید. 
مقاومت ایران روز 8 دی، در اطلاعیه شماره 11، اعلام کرد: به‌رغم گذشت سه روز از حمله موشکی، وضعیت یحیی زیارتی وخیم است و هم‌چنان در سی.سی.یو به‌سر می‌برد. مقاومت ایران کمیساریای عالی پناهندگان ملل‌متحد و کشورهای اروپایی را به انتقال فوری او و دو مجروح وخیم دیگر به اروپا فرا می‌خواند و تأکید می‌کند که همه هزینه‌های انتقال و استقرار و معالجات آنها را برعهده می‌گیرد. 
قهرمان مجاهد خلق یحیی زیارتی، 6هفته قبل از شهادتش، د‌ر تجدید عهدی با شهیدان کهکشان اشرف و در شب عاشورای حسینی، این‌چنین پیمان وفا و فدا بست: 
«یک بار دیگر مجاهدین این مظلومیت را با 52 شهید دیگر اثبات کردند که تنها کسانی که از این مکتب و آرمان (حسین) پیروی می‌کنند، مجاهدین هستند و در این راه هیچ چشمداشتی هم ندارند. پس من مجاهد خلق در این روز، که خون خدا بر زمین ریخته شده و انتقام گرفته نشده عهد می‌کنم هر چند شرایط از این سخت‌تر شود سر سوزنی از اصول و آرمانی که برای سرنگونی این رژیم پلید دارم کوتاه نیایم. … آماده هر شرایط و هر توطئه‌ای هستم و 52 بار حاضر و 72 بار هیهات مناالذله می‌گویم. ۲۴/۸/۹۲ یحیی زیارتی.

۱۳۹۴ مرداد ۱۹, دوشنبه

مجاهد شهید عباس نوریان

دلنوشته ای از زندانی سیاسی سابق، فرزاد کلا محمودپور، به یاد مجاهد شهید "عباس نوریان"

عباس نوریان عضو سازمان مجاهدین دانشجوی رشته اقتصاد دانشگاه بابلسر در سال ۶۰ در بابل، سرقرار توسط سپاه شناسایی و هدف گلوله قرار گرفت. گلوله به گونه سمت راست خورد و عباس غرقه در خون به خاک افتاد. جنازه اش را سپاه برد و در مکانی نامناسب نگه داشت و وقتی پدر و مادر عباس برای شناسایی او رفته بودند به خاطر تورم قابل شناسایی نبود و مادرش بواسطه نشانه او را شناخت.
جسد عباس را به شرط عدم برگزاری مراسم تحویل دادند. خانواده، او را در صندوق عقب ماشین اریا گذاشتند و به خانه عمویش اوردند. آخر شب به اتفاق عده ایی از اقوام او را به قبرستان "درویش سر" در قادیکلا بردیم که قرار بود کنار مادر بزرگش دفن شود. در حین کندن قبر دسته ایی مسلح و با آرایشی نظامی تقریبا ده نفره از بسیج ده نزدیک شدند و سرگروه دسته احمد اسلام پناه به پدر عباس (احمد نوریان معروف به داداش)گفت، بخاطر تاثیرات بد روانی روی جوانان این ده،عباس نباید در این قبرستان دفن شود...
ناگزیر به سمت قبرستان چالدشت که خارج از روستا بود رفتیم. شبی پاییزی و سرد بود که اضطراب و دلهره سرما رو برای من دوچندان می کرد. ۱۶ ساله بودم. یک پایم در فعالیت سیاسی و پای دیگر در زمین فوتبال. هم عاشق فوتبال بودم و هم عاشق عباس،مهران سلیمی، اکبر توسلی، رجب اسدی، عباس روحانی، بهروز یعقوب زاده، کریم رهبر، رامین اعظمی، مجید سلمانی، ارسلان حق پرست و بقیه دوستانم که همین مدتی قبل در کوچه پس کوچه های شهر در چهارراه برادران، پل سه تیر، خیابان ساری، ترکمحله و بقیه محلات میز کتاب داشتیم و الان یه هو داس مرگ بی حساب و کتاب همه رو درو میکرد. واقعا لعنت به خمینی و افکار ارتجاعی و ضد انسانی اش. عباس رو گوشه قبرستان گذاشتیم و این دفعه کمی با عجله قبر رو کندیم. هر از چندگاهی به سمت گوشه قبرستان پیش عباس میرفتم و نگاهش می کردم. کنارش می نشستم و به او زل میزدم. بی صدا و بغض آلود می گریستم. خال نزدیک گونه اش که برجسته بود بر اثر گلوله ترکیده بود. پیراهن چهارخونه قهوه ایی و شلوار مخمل به تن داشت. باورم نمی شد که این عباسه و این دیدار اخر...یاد اون روزها که با دوچرخه از قایم شهر به قادیکلا می رفت و سری به خونه ما میزد و من اصرار که باهاش برم. چونکه تابستونا، قادیکلا یعنی کیف و بازی و شنا در رودخونه و گردو بازی و رفتن به باغ و جنگل و خلاصه ازادتر از شهر. مادرم می ترسید که من برم اونجا و در رودخانه غرق بشم و بهانه می آورد که نرم و برای اینکه اجازه نده که برم به برادرش می گفت که «به نظر ته ریکا وچه شو بیرون خسنه؟» دایی ایرج هم با خنده می گفت «نا ریکا وچه بیرون نخسنه کیجا وچه بیرون خسنه»قبر اماده شده بود و پدر عباس پارچه های سفید رو به تن عباس کرد و اونو غرقه در بوسه کرد و ارام داخل قبر گذاشت و اهی بلند و کشدار از درون جانش برخاست و از حال رفت. زهرا فتاحی بچه کبریت محله در مراسم هفت عباس توسط پاسدار محمودی دستگیر شد و بعد از مدتی اعدام شد... نسلی گران بها برای بهروزی انسان رفت, به درازای تاریخ، خون میرود از تن ادمی، سنگین غمش، غمگین ترش، اشک ترش، بر هر شبش بالین شود…. به امید روزی که شب سیاه سپیدار شود.

۱۳۹۴ مرداد ۱۰, شنبه

سالگرد سي هزار شهداي قتل عام 1367 گرامي باد

آنان كه جسورانه در برابر دژخيمان خميني ايستادند و از آزادي خلقشان دفاع كردند و به او «نه» گفتند سرافراز و غزل خوان و ... بر تيرك اعدام خود بوسه زدند