۱۳۹۶ خرداد ۱۴, یکشنبه

گز، روستايي شهيد، نمونه بارز يك نسل كشي شقاوت آميز


روستا و بندرگز در شمال ايران يكي از نمونه هاي بارز نسل كشي عوامل آخوندي طي حاكميت ننگين شان هستند. اين روستا در دو‌كيلو‌متري جنوب جاده تهران‌ـ گرگان و در چهار‌كيلو‌متري شهرستان بندر‌گز واقع شده است. در كتاب قهرمانان در زنجير گزارش زير را درباره ستمهايي كه بر اين روستا رفته است مي خوانيم:
«جمعيت اين روستا ‌در سال1361 حدود چهار‌هزار نفر بود و اكثريت آن را روستاييان فقير و زحمتكش هوادار سازمان مجاهدين تشكيل مي‌دادند. كشاورزان و زحمتكشان فقير و ستمديدة اين روستا  از شقاوتهاي آخوندها بي‌نصيب نمانده‌اند، به‌نحوي‌كه:  ـ شمار شهيدان كه به‌شيوه‌هاي مختلف اعم از تيرباران، به‌دار آويخته شدن يا در‌اثر شكنجه به‌شهادت رسيده‌اند، به‌51‌نفر مي‌رسد. 20نفر از اين‌عده در زير شكنجه به‌شهادت رسيده‌اند. رژيم خميني فقط به‌خانوادة‌ يكي از اين شهيدان اجازة دفن جسد فرزند خود در گورستان عمومي را داده است. خانواده‌هاي پنجاه ‌شهيد ديگر به‌ناگزير اجساد فرزندان خود را در خانه‌هاي مسكوني، باغها، جنگلها و بيابانهاي دورافتاده به‌خاك سپرده‌اند.  اسامي عده‌يي از شهيدان و محل خاكسپاري آنان به‌شرح زير است: 1ــ مجاهد شهيد رمضان متكي 16‌ساله، محل دفن: حياط منزل.
2ــ مجاهد شهيد رضا متكي 18‌ساله، محل دفن: حياط منزل (مجاهدين شهيد رمضان و رضا برادر بوده و در‌كنار يكديگر دفن شده‌اند).
3ــ مجاهد شهيد حسينعلي ترابي 26‌ساله، محل دفن: باغ منزل مسكوني.
4ــ مجاهد شهيد محمد‌رضا ترابي 18‌ساله، محل دفن: باغ منزل مسكوني (مجاهدين شهيد حسينعلي و محمد‌رضا پسرعموي يكديگر بوده‌اند).
5ــ مجاهد شهيد عليمحمد ترابي 20‌ساله، محل دفن: باغ منزل مسكوني.
6ــ مجاهد شهيد سيد‌محمد ميرغفوري 19‌ساله، محل دفن: باغ منزل مسكوني.
7ــ مجاهد شهيد محمد‌آقا هاشميان 40‌ساله، محل دفن: باغ منزل مسكوني.
8ــ مجاهد شهيد سيد‌حسين هاشميان 35‌ساله، محل دفن: باغ منزل مسكوني (مجاهدين شهيد محمدآقا و سيدحسين برادر بوده و در‌كنار يكديگر دفن شده‌اند).
9ــ مجاهد شهيد علي جعفري 18‌ساله، محل دفن: باغ منزل مسكوني.
10ــ مجاهد شهيد جعفر كوهستاني 20ساله، محل دفن: منزل مسكوني.
11ــ مجاهد شهيد علي‌حسين تركمن‌غلامي 24‌ساله، محل دفن: باغ متعلق به‌اقوام نزديك.
12ــ مجاهد شهيد واحد غريب‌دشتي 23‌ساله، محل دفن: حياط منزل مسكوني.
13ــ مجاهد شهيد عطاءالله قره‌دشتي 21‌ساله، محل دفن: خانة مسكوني (مجاهدين شهيد واحد و عطاءالله از فاميل نزديك يكديگر بوده‌اند).
14ــ مجاهد شهيد پرويز كشميري 24‌ساله، محل دفن: حياط منزل مسكوني.
15ــ مجاهد شهيد علي‌حسين طاهردشتي 19‌ساله، محل دفن: حياط منزل مسكوني.
16ــ مجاهد شهيد عليرضا آهنگري 29‌ساله، محل دفن: حياط منزل مسكوني.
17ــ مجاهد شهيد غلامرضا آهنگري 26‌ساله، محل دفن: حياط منزل (مجاهدين شهيد عليرضا و غلامرضا برادر بوده‌اند).
18ــ مجاهد شهيد اسدالله ملاح 29‌ساله، محل دفن: جنگل.
19ـ مجاهد شهيد صمد سراج 24‌ساله، محل دفن: حياط منزل مسكوني.
20ـ مجاهد شهيد فردوس سراج 24ساله، محل دفن: گورستان عمومي (مجاهدين شهيد صمد و فردوس برادر بوده‌اند).
21- مجاهد شهيد فيض‌الله اكبري 24ساله، محل دفن: باغ اطراف روستا.
22 ــ مجاهد شهيد شاهپور…، محل دفن: جنگل.  




هنگام تشييع جنازة مجاهد شهيد عليمحمد ترابي، مزدوران خميني رگباري از سنگ ‌و‌ چوب به‌طرف تشييع‌كنندگان پرتاب مي‌كردند و كف مي‌زدند و شعار مي‌دادند: «نعشتونو آورديم». فرداي آن‌روز، سپاه پاسداران خميني، همة كساني را كه در انتقال جنازة شهيد از محل اعدام تا در خانه‌اش شركت كرده بودند، دستگير و پس‌از بازجويي و ضرب‌و‌جرح دستگيرشدگان، عده‌يي از آنان را زنداني كرد. پاسداران و اوباش خميني جسد مجاهد شهيد اسدالله ملاح را كه توسط خانواده‌اش به‌خاك سپرده شده بود، شبانه از قبر بيرون آوردند و با لئامت تمام آن را در‌برابر خانة پدرش انداختند. صبح آن‌روز، هنگامي كه پدر با جنازة فرزندش رو‌به‌رو شد، به‌مردمي كه در اطراف اين پيكر پاك حلقه زده بودند، گفت: فرزندي را كه در راه آزادي داده‌ام، پس‌نمي‌گيرم. سپس مردم روستا، خود جسد فرزند مجاهدشان را دفن كردند. اسدالله ملاح از معلمان «ده‌گز» وقتي كه از هرگونه همكاري با رژيم سر‌‌باز زد، پاسداران او را، به‌وسيلة ميخي كه با چكش در سرش كوبيدند، ‌به‌شهادت رساندند. هم‌چنين در‌جريان خاكسپاري مجاهد شهيد شاهپور، مزدوران رژيم اجازة دفن در هيچ نقطه‌يي را نمي‌دادند. سرانجام مردم روستا، وي را در گوشه‌يي از جنگل به‌خاك سپردند.
روستاي گز يكي از نمونه‌هاي تكاندهندة رفتار جنايتكاران حاكم بر ميهن است. مجاهدين شهيد رضا و رمضان متكي در منزل مسكوني خودشان، در پايين پله‌هاي خانه دفن شده‌اند. چند‌صد‌متر آن‌طرفتر مزار ميليشاهاي جوان ديگري چون علي محمد و حسين علي و محمد‌رضا ترابي در باغچة خانه‌شان قرار دارد و چند‌صد‌متر دورتر برادران هاشميان در كنار مزار پدرشان آرميده‌اند. 



مردم نام اين محلة مجاهد‌پرور را مجاهد‌محله گذاشته و هر گوشة آن تبديل به‌زيارتگاهي براي آنان شده است».
يكي ديگر از مجاهديني كه خود از نزديك شاهد گوشه هاي ديگري از شقاوتها بوده نوشته است: «9تير ماه60بود كه مزدوران و فالانژهاي منطقه حمله به‌خانه هاي هواداران را به‌صورتي گسترده شروع كردند. آن روز من در خانة عمويم بودم كه به‌‌آنجا هم وحشيانه حمله شد. مادر بزرگ پيرم را مورد ضرب وشتم قرار دادند و بعد كليه وسائل خانه را از بين بردند و گفتند اين جا مركز فساد بوده است. منظورشان اين بود كه اين خانه در گذشته مركز رفت و آمد و هواداران بوده است. مادرم به‌اين وحشيگري اعتراض كرد ولي او را هم دستگير كردند و با خود بردند. بعد از چند روز اين در و آن در زدن او را آزاد كردند. يكي ديگر از خانه هايي كه مورد هجوم واقع شد خانة ترابي‌ها بود. وقتي به‌آنجا هجوم بردند حتي از كتك زدن كودكان خردسال هم ابا نكردند. حدود پنجم مرداد بود كه خبر دادند براي ملاقاتم عموي دستگير شده‌ام «محمد هاشميان» مي‌توانيم به‌زندان بهشهر برويم. پدرم نگذاشت ما همراهش برويم. با يكي از عموهاي ديگرم رفتند. وقتي برگشتند بالاي ماشينشان يك تابوت ديديم. جسد عموي مجاهدم «محمد» را تحويل پدرم داده و از او چك سفيدي گرفته بودند كه مراسم عزاداري براي او نگيريم همان روز جسد 4شهيد ديگر را هم به‌همان محلة كوچك آوردند. آنها اولين دستة اعداميهاي كوه‌محله بودند. صحنة بسيار دلخراش و دردناكي بود. مادر علي محمد ترابي از شدت شوك به‌‌جاي گريه كردن مي‌خنديد. عمويم «محمد» را از پايين‌تنه تا بالا با گلوله‌هاي «ژ3» متلاشي كرده بودند. معلوم بود زجركشش كرده‌اند. در بالاتنه، كتفش شكسته بود. در سيبك گردنش يك اثر بريدگي ديده مي‌شد كه معلوم بود آثار يك طناب است. مدتي بعد يكي از چوپانهاي كوهستانهاي بهشهر كلاه عمو محمد را برايمان آورد و تعريف كرد كه شاهد صحنة تيرباران او بوده است. او گفت محمد تا لحظه آخر عليه خميني شعار مي‌داد. پاسداران هم طنابي به‌‌گردنش انداخته و او را روي زمين مي‌كشيدند و بعد هم به‌‌آن صورت تيربارانش كردند. چندي بعدتر يك پاسدار تعريف كرد كه او را به‌‌اين دليل اعدام كرده‌اند كه وقتي به‌‌او گفته‌اند يا شعار عليه «رجوي» بدهد و يا محل اختفاي برادر ديگرش، حسين، را بگويد. اما او حاضر به‌‌پذيرفتن هيچ يك از دو شرط آنها نشده بود. به‌هرحال تصميم گرفتيم اجساد شهيدان را براي دفن به‌‌گورستان ببريم. وسط راه يك عده مزدور با چوب و چماق جلويمان را گرفتند و گفتند اينها نجس هستند و منافق و شما حق نداريد آنها را در گورستان مسلمانان دفن كنيد. مجبور شديم اجساد را به‌خانه ها بازگردانديم. اما همه متحير مانده بوديم كه با آنها چه كنيم؟ يك نفر پرسيد كجا آنها را بشوييم و كفن كنيم؟ و بلافاصله بقيه جواب دادند اينها شهيدند و نيازي به‌غسل ندارند.
پدر مجاهد شهيد محمدرضا ترابي پيشنهاد كرد آنها را در حياط خانه دفن كنيم. همان كار را كرديم. مجاهدين شهيد علي‌محمد ترابي، محمدرضا ترابي، حسين ترابي، محمدآقا هاشميان و سيد مير غفوري را همان جا بدون غسل و با همان لباسهاي خودشان در حياط خانه دفن كرديم. از چند شب بعد حمله به‌‌خانة شهيدان با سنگ آغاز شد. آنها شبانه مي‌آمدند و آن قدر به‌‌شيشه‌ها سنگ مي‌زدند كه تمام آنها را شكسته بودند و كودكان خردسال محمد شهيد دچار تشنج شده بودند. هميشه اين تهديد وجود داشت كه حمله كنند و همان جا هم سنگ مزارها را بشكنند. براي پيشگيري از اين مسأله به‌‌نوبت كشيك گذاشتيم و تا مدتها از آنها حراست مي‌كرديم. البته اين كار مزدوران خيلي به‌‌ضررشان تمام شد زيرا اين محل بعدها تبديل به‌‌محلي شد كه خانوداه‌هاي ديگر شهيدان جمع مي‌شدند و اخبار مقاومت را رد و بدل مي‌كردند. يكي دو ماه بعد، در مهرماه، خبر شهادت عموي دومم، را به‌ما دادند. معلوم شد او در 5مهر در تهران دستگير شده و بعد به‌‌بهشهر منتقل شده است. او با اين كه به‌‌علت سياتيك پا بسيار در عذاب بود در زندان موفق به‌‌فرار ولي مجدداً دستگير شده‌بود. يكي از مزدوراني كه در جلسة به‌‌اصطلاح محاكمة حسين حضور داشت تعريف مي‌كرد در آن جا به‌‌حسين گفته بودند توبه كند و او با برافروختگي تمام گفته‌بود:‌«كسي كه بايد توبه كند شخص خميني است. من نمي‌دانم براي چه و به‌‌چه دليل دارم محاكمه مي‌شوم؟ بايد خود خميني را به‌‌پاي ميز محاكمه كشاند». به‌‌دليل همين پايمردي و استواري حسين را به‌‌شدت شكنجه كرده بودند. وقتي جسد او را ديدم خيلي آرام خوابيده بود. جاي ضربات چند زنجير روي سرش معلوم بود. آثار ماسه‌هاي كنار ساحل برروي لباسش ديده مي‌شد و معلوم بود كه در كنار دريا تيربارانش كرده‌اند. يادم آمد كه حسين غروب دريا را بسيار دوست مي‌داشت و ديدم كه او را در جايي تيرباران كرده‌اند كه عاشقش بود. ... به‌‌‌هرحال باز هم اجازه ندادند او را در گورستان دفن كنيم. به‌‌‌ناچار همراه مجاهد شهيد رمضان متكي در حياط خانه‌مان دفن كرديم. مدتي بعد رضا متكي را هم در همان جا دفن شد. پدر بزرگم از شدت تأثر دق كرد و چند ماه بعد فوت كرد. او را هم كنار فرزندش، حسين، همان‌جا دفن كرديم. چند ماه فرزند حسين به‌‌‌دنيا آمد. فرزندي كه سالهاي بعد برسر مزار پدر و عموهايش بازي مي‌كرد و نمي‌دانست در زير خاك پاي او چه دلاوراني، از جمله پدرش، آرميده‌اند».

معرفي يك شكنجه گر و عامل اصلي سركوب در روستاي گز



در اينجا بد نيست به معرفي يكي از كساني كه به عنوان سردمدار اين همه خشونت و جنايت مستقيما دست در خون و شكنجه مجاهدين داشت بپردازيم. اين فرد از چماقداري و پاسداري شروع كرد و در اندك مدتي در سلسله مراتب پستهاي خود به شكنجه گري و تير خلاص زدن رسيد. و سپس به خاطر «تخصص»هايش در ترور مخالفان بر كرسي سفارت در تركيه تكيه زد و عاقبت به پاداش خوش خدمتي هايش در كابينه احمدي نژاد مقام وزارت خارجه را از آن خود كرد وی منوچهر متكي نام دارد.

و قبل از انقلاب ضدسلطنتي در هندوستان دانشجو بود. متكي درفروردين سال 58 به‌اتفاق آخوند اسماعيل جهانشاهي. هادي نبوي و عباس محمدي، حزب جمهوري اسلامي را در بندرگز تأسيس كردند.
متكي درسال 1360 به‌عنوان نمايندة امام‌جمعة فاسد‌الاخلاق و جاني بندرگز، آخوند رباني، به‌اتفاق احمد توكلي ( داديار وقت و وزير كارسابق) و يعقوب هاشمي يكي از فرماندهان سپاه پاسداران بهشهر جزء نفرات ثابت هيأت محاكمه‌كنندة هواداران مجاهدين در شهرهاي بندرگز، گلوگاه، كردكوي و بهشهر در دادگاه انقلاب بهشهر بود. آنها هزاران نفر را به‌اعدام و زندان و شكنجه محكوم كردند.
متكي به‌طور مستقيم در شكنجه ها شركت داشت. از جمله شخصاً مجاهد شهيد عليرضا آهنگري را مورد بازجويي و شكنجه قرار داد و در اعدام وي به‌همراه پنج نفر ديگر از هواداران مجاهدين در يكي از باغهاي اطراف بندرگز شركت داشت. او به‌اتفاق همدستانش جسد مجاهد شهيد عليرضا آهنگري را بعد از اعدام پشت درِ خانة پدريش گذاشتند. وقتي پدر پير اين مجاهد شهيد با جسد غرقه به‌خون پسرش روبه‌رو شد سكته كرده و كمتر از دو ماه بعد فوت كرد. 


                               مزار مجاهدین شهید علیرضا آهنگری

متكي جنايتكار درسالهاي پس از 30خرداد 1360، همراه با همكاران جنايتكارش دهها نفر را در محوطة سپاه پاسداران، لب دريا، در جنگل، در زمينهاي كشاورزي و باغهاي اطراف شهرستان بندرگز اعدام كردند. هم‌چنين بايستي يادآوري كنم كه او يكي از كساني بود كه بعد از اعدام مجاهدين از دفن پيكر اين شهدا در قبرستانهاي عمومي جلوگيري مي‌كرد. در نتيجه خانواده‌هاي شهدا ناچار آنها را در باغچه خانة خودشان يا در باغ و جنگل دفن مي‌كردند. از جمله مجاهدين شهيد نبي ميرعابديني، صمد سراج، فردوس سراج، غلامرضا آهنگري، حبيب ملك و ساير شهدا در حياط منازل، در باغهاي اطراف و درجنگل دفن شده‌اند.
متكي به جنايتهايي كه دستش آلوده بود ادامه داد و در زماني كه سفير رژيم در تركيه بود به اقدامات تروريستي عليه مجاهدين پرداخت. تيم فرماندهي او برادر مجاهد «ابوالحسن مجتهدزاده» را در استانبول ربودند و پس از شكنجه او را دست و پا بسته به قصد بردن ايران سوار ماشين كردند و به سمت ايران راه افتادند. در بين راه برادر مجاهد مجتهدزاده با جسارت توانست از دست ربايندگان بگريزد و نهايت اين كه اين اقدام تروريستي به يك رسوايي بزرگ براي رژيم و شخص متكي تبديل شد. مطبوعات تركيه در اين باره به طور مفصل نوشتند و چند ديپلمات رژيم اخراج شدند. 


يك روزنامه ترك نوشت:
زنگهاي خطر ناتو  در مورد ترويسيم بصدا درميايد. مسئله روز در آنكار منوچهر متكي
آيا منوچهر متكي اخراج ميشود؟
منوچهر متكي رفتني است ؟



كشف گور جديد چهار مجاهدسربه دار ديگر
اخيرا فيلمي از مزار چهار مجاهد خلق در بندرگز به دست ما رسيده كه بسيار گويا و تكان دهنده است. براساس آنچه در اين فيلم آمده اين بار پاسداران جنايت پيشه در جريان قتل عام سال67 چهار مجاهد خلق را به شهادت رساندند و جسد آنان را به «بندرگز» منتقل كرده و در گوشه اي جدا از گورستان عمومي، در زميني متروك و در ميان علفها و درختان خودرو به خاك سپردند.


نام اين مجاهدين شهيد عبارت است از: دكتر محسن مهراني، نجات خطیر نامنی، عباس عرب طاهری و حسینی بای. آنان مجاهديني هستند كه در 16مرداد67 (مصادف با عيد غدير همان سال) حلق آويز شده و به اين محل آورده شده اند.



 عكس مجاهد شهيد دكتر محسن مهراني به انضمام سند «گواهي دادگستري گرگان» مبني بر اعدام محسن مهراني آمده است. اين سند كه در تاريخ 4ـ2ـ1384 توسط «دبيرخانه دادگاه انقلاب اسلامي گرگان» صادر شده است نشان مي دهد كه شهيدان در 16مرداد67 به شهادت رسيده اند. 



برروي فيلم مزارها متني گفته شده كه در توضيح محل دفن است و با حذف پاره اي از كل متن و جدا كردن شعري كه به ضميمه مي بينيد قسمتهايي از متن را ذيلا مي آوربم:
«كبوتران را به خاك افكندند تا بالها خاطره پرواز را فراموش كنند، لبخند را از لبها و ترانه را از حنجره ها ربودند. جهان را تاريك مي خواستند و انسان را خاموش. فدا معجزه كرد و انسان برخاست و پرنده پر گشود.
روحشان شاد كه چه خورشيد درخشيدند و چه انرژي عظيمي از خود ساطع مي كنند. هرچه استحكام و پايداري از خاكشان احساس مي شود درود، درود، درود.
در انتهای مشرق خونبار شصت و هفت
اینک شب ایستاده بر انکار شصت و هفت
خورشیدواره های زمینی نمرده اند
تا زنده است آتش تبدار شصت و هفت
اما به شما نگاه مي كنم، به شما، مسعود و مريم عزيز، در اين شب ظلماني ايران شما را مي بينم. نورا و هدا و رحمتا. و چه خوش خداوند گفته است در قرآن: مي خواهند كه نور خدا را خاموش كنند با دهانها و نفسهاي آلوده شان با تهمتها و افتراها، با توطئه ها و بمبارانها و موشكبارانها و حملات زرهپوش و تانك و تيغ و تبر و گلوله، چهارده سال! اما اين اراده خداوند است كه برآن تعلق گرفته نور خود را به تمام و كمال برساند و بالا و بالاتر برود».






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر