در اين وبلاگ ميخواهيم شما را با زنان و مردانی آشنا كنيم كه تمام عشق و هستي خود را براي آزادي وطن شان بي دريغ نثار كردند. زنان و مرداني از خطه ي استان وشهرهاي زيباي گيلان و مازندران، سرزمين ميرزا كوچك خان جنگلي، سردار و دلاور جنگل. شهدايي که امروز شهروندان شهری خاموش اند و قربانیان جبر و ستم اين دنيا بودند ولي در یاد و خاطره حیاتی دیگر یافته اند. و الان در كنار ميرزا كوچك خان جنگلي آرميده اند.
۱۳۹۴ آبان ۱۱, دوشنبه
۱۳۹۴ مهر ۱۳, دوشنبه
مجاهد شهيد قاسم نصراللهي
مشخصات مجاهد شهید قاسم نصراللهی
محل تولد: بابلسر
تحصيل: دیپلم
سن: 28
محل شهادت: کرمانشاه
زمان شهادت: 1367
به یاد مجاهد شهید قاسم نصراللهی
قاسم نصراللهی از دوران انقلاب ضدسلطنتی با مسائل سیاسی آشنا شد. بهدلیل فعالیت سیاسی در دوران حاکمیت رژیم خمینی دستگیر و مدت 5سال زندانی شد. او در سال63 در زندانهای رژیم با آرمانهای مجاهدین خلق آشنا شد و از همانجا به هواداری از سازمان مجاهدین پرداخت. پس از آزادی از زندان تلاش خود را برای ارتباط با مجاهدین آغاز کرد. پس از وصل به سازمان در اواخر سال66 به خارج کشور اعزام شد و سپس به ارتش آزادیبخش پیوست. «اینجانب قاسم نصراللهی با ایمان و اعتقادی راسخ به ایدئولوژی و استراتژی مجاهدین تقاضای پیوستن به ارتش آزادیبخش را دارم تا بتوانم در کنار خواهران و برادران مجاهدم سلاح به دوش گرفته و با مزدوران خمینی بجنگم و در این مسیر جانم را فدیهٌ رهایی خلق و انقلاب نمایم. بار خدایا شکر میکنم که ایمانم را روزبهروز کاملتر میکنی… چه خوب است زندگی در کنار عقیده و جهاد باشد. آنوقت پیش خدا و پیش خلق سزاوار است». تقاضانامه ـ 26بهمن66 مجاهد خلق قاسم نصراللهی در فروغ جاویدان سبکبال و پرشور بهسوی مقصد بزرگ مردم ایران «آزادی» شتافت، جنگید و حماسه آفرید و خون پاکش را برای تحقق رهایی خلقش نثار کرد. تاریخ تولد: 1339 محل تولد: بابلسر تحصیلات: دیپلم سابقهٌ مبارزاتی: 10سال زندانی سیاسی: 5سال قاسم نصراللهی از دوران انقلاب ضدسلطنتی با مسائل سیاسی آشنا شد. بهدلیل فعالیت سیاسی در دوران حاکمیت رژیم خمینی دستگیر و مدت 5سال زندانی شد. او در سال63 در زندانهای رژیم با آرمانهای مجاهدین خلق آشنا شد و از همانجا به هواداری از سازمان مجاهدین پرداخت. پس از آزادی از زندان تلاش خود را برای ارتباط با مجاهدین آغاز کرد. پس از وصل به سازمان در اواخر سال66 به خارج کشور اعزام شد و سپس به ارتش آزادیبخش پیوست. «اینجانب قاسم نصراللهی با ایمان و اعتقادی راسخ به ایدئولوژی و استراتژی مجاهدین تقاضای پیوستن به ارتش آزادیبخش را دارم تا بتوانم در کنار خواهران و برادران مجاهدم سلاح به دوش گرفته و با مزدوران خمینی بجنگم و در این مسیر جانم را فدیهٌ رهایی خلق و انقلاب نمایم. بار خدایا شکر میکنم که ایمانم را روزبهروز کاملتر میکنی… چه خوب است زندگی در کنار عقیده و جهاد باشد. آنوقت پیش خدا و پیش خلق سزاوار است». تقاضانامه ـ 26بهمن66 مجاهد خلق قاسم نصراللهی در فروغ جاویدان سبکبال و پرشور بهسوی مقصد بزرگ مردم ایران «آزادی» شتافت، جنگید و حماسه آفرید و خون پاکش را برای تحقق رهایی خلقش نثار کرد.
۱۳۹۴ مهر ۱۱, شنبه
مجاهد شهيد سعيد فرشيد
مشخصات مجاهد شهید سعید فرشید
محل تولد: تنكابن
شغل: حسابدار
سن: 35
محل شهادت: کرمانشاه
زمان شهادت: 1367
به یاد مجاهد شهید سعید فرشید
سعید فرشید، رزمندهٌ دلیر و سرفراز ارتش آزادیبخش ملی، مبارزات سیاسی خود را از سال56 آغاز کرد. بعد از پیروزی انقلاب در تهیهٌ امکانات ازجمله خرید ساختمان ستاد مجاهدین در خیابان انزلی به سازمان مجاهدین کمک کرد. در سال61 دستگیر شد و 3سال زندان بود. در گزارشی نوشته بود: «دلیل وحدتم با سازمان در عرصهٌ مبارزاتی اعتقاد به خطوط اصولی سیاسی و مواضع اجتماعیـ اقتصادی و طبقاتی سازمان بود و نه ایدئولوژیک. اعتقاد راسخ داشته و دارم که صحت و درستی مواضع گفته شده بالطبع از ایدئولوژی انقلابی و توحیدی مجاهدین نشأت گرفته و احترام فوقالعادهای برایش قائلم». در اسفند66 به منطقه رفت و در نامهیی به فرماندهی کل ارتش آزادیبخش نوشت: «…تشکیل ارتش آزادیبخش ملی ایران و فرصت دادن صمیمانه و صادقانهٌ رهبری مقاومت و سازمان مجاهدین خلق، به هر فرد… پایبندی عمل مجاهدین به اصول و قوانین حاکم بر این مرحلهٌ مشخص از مبارزه با خمینی را به اثبات میرساند و اینکه ارتش آزادیبخش قصد تحمیل ایدئولوژی مذهبی را ندارد. این هموطن آمادهٌ جانبازی در راه میهن و نجات خلق تحت ستم از اسارت خمینی ضدبشر تحت رهبری شماست…». رزمندهٌ پاکباز راه آزادی، سعید فرشید، به یکی از دوستانش گفته بود: «میدانی در کجا با مسعود پیوند خوردم؟ زمانی که بر روی تخت شکنجه خوابیدم… زمانی که اولین ضربهٌ کابل را بر روی استخوانهای پایم احساس کردم… در همان زمان با مسعود و یارانش پیوند بستم که تا آخرین نفس با او و در کنار یارانش بمانم». تا آخرین نفس به پیمانش وفا کرد و در حماسهٌ کبیر فروغ جاویدان پس از سه روز نبرد حماسی بهشهادت رسید.
۱۳۹۴ شهریور ۳۰, دوشنبه
مجاهد شهید آمنه ملکافضلی
مجاهد شهید ابراهیم ملک افضلی و مجاهد شهید آمنه ملک افضلی
قلب پاك آمنه و عشق سرشارش به مردم سرنوشت آمنه را با مبارزه گره زد. در تلاشها و فعاليتهايش در سالهاي 58 تا60 كه با شرکت فعال در تظاهرات و افشاگریها علیه سرکوبگری خمینی همراه بود آمنه به يك ميليشيای مهاجم، جسور، سرسخت و استوار تبديل شده بود. براي همه ما الگو و شاخص جنگندگی و جسارت انقلابی بود.
از همان ابتدای سال 60 که خمینی سرکوب مردم و آزادیها را به طور بيسابقه تشديد كرد دیگر برای دفاع از هم میهنانش سر از پا نمیشناخت. در تمامی تظاهراتها شركت ميكرد و خود به پيشواز مسئوليتها ميرفت. به برادر مسعود خيلي علاقه داشت و جملات سخنرانيهايش را حفظ ميكرد و هميشه با خودش و يا در جمع بچه ها تكرار ميكرد.
«بيچاره شب پرستان، تيغ به كف، هلهله زن، با سلاله خورشيد و با نسل ايمان چه خواهند كرد؟ گو هر چه ميخواهند در پيچ و خم جادههای تاريك به كمين خورشيد بنشينند، تا اسيرش سازند، بكشانندش و در لجه خون اندازند، ولی خورشيد، در اسارت هم خورشيد است…»
آمنه به اين جمله برادر مسعود خيلي علاقه داشت و بيشتر اوقات اون رو با خودش تكرار ميكرد. يك روز پيشنهاد كرد كه اين جمله رو بر در و ديوار مدرسه بنويسيم. منتظر نموند. خودش سطل رنگي رو برداشت و وقتي كه همه به سر كلاسهاشون رفته بودند شروع به نوشتن كرد. در همون حين مزدوري بنام مهدوی كه از آموزش و پرورش رژيم به دبيرستان آمده بود متوجه جمله ناتموم او بر روي ديوار شد. به آمنه نزديك شد و گفت: اين چيه داري مينويسی؟آمنه با بی اعتنايی بهش گفت: اگه كمي صبر كنی كارم رو تموم ميكنم و ميبينی. اما اون مزدور وحشي گره روسری آمنه رو گرفت و سيلي محكمي به گوش او زد. اما آمنه نه ترسيد و نه جا زد؛ بلكه همونجا قوطي رنگ رو برداشت و روی سر مهدوی مزدور چپه كرد و او رو سر جای خودش نشوند.
آمنه سري نترس و قلبي دلير داشت و از پاسداران و مرتجعين ذره يی نمی هراسيد. يك روز قرار شد كه یکی از نمايندگان مجلس رژيم براي سخنرانی به مدرسه ما بياد. بچه ها سراغ آمنه رفتند و موضوع رو با او در ميان گذاشتند. فردا قبل از سخنرانی مزدور رژيم، گروهي از بچه ها به فرماندهی آمنه در مدرسه حاضر شدند و اون روز بساط سخنرانی او رو حسابی به هم ريختند. شعارهای ضد ارتجاعی بچه ها حياط مدرسه رو پركرده بود و مزدور رژيم با ديدن اين صحنه فرار رو بر قرار ترجيح داد.
بعد از سي خرداد60 در اوج بگير و ببندهای ارتجاع آمنه هم مانند هزاران میلیشیای دیگر به زندان افتاد. خبر دستگیری او در قائمشهر و روستاهای اطراف خیلی سریع پیچید. آمنه در اين فراز از مبارزه اش به يك ميليشيای حماسه ساز تبديل شد. در زندان چون كوه در برابر شكنجه گران و مزدوران مقاومت كرد و ذره يی ضعف و سستی از خود نشان نداد.
بعد از شكنجه های بسيار يك ماه بعد او رو به زندان شهربانی منتقل كردند. اميدوار شديم كه او رو ديگه اعدام نميكنند ولی آمنه خودش باكی از اعدام نداشت. يادمه روزی كه از بيدادگاه برگشت در حاليكه ميخنديد گفت: «انگار هر ساعت بر حجم پرونده من اضافه ميشه. كينه و دروغهای فلان مزدور مجلسی، مدير فالانژ مدرسه، مهدي و بيژنی مزدور… انگار همه اينها خبر از حادثهایی ميدن.» فهميدم كه از شدت كينه يي كه به آمنه دارند در صدد پرونده سازی براي او هستند.
آنقدر آمنه را شکنجه کردند که یکبار تا یک قدمی مرگ نيز رفت و جلادان خمینی مجبور شدند او را به بهداری ببرند تا زنده نگهش دارند و به گمان خودشان شاید به اطلاعاتش دست پیدا کنند. اما آمنه با صلابت و يقين دست رد به سينة آنان زد و باطل بودن گمانشان را با خون خود اثبات كرد.
من فكر ميكنم هرگز نبوده قلب من
اين گونه گرم و سرخ
احساس ميكنم
در بدترين دقايق اين شام مرگزاي
چندين هزار چشمه خورشيد در دلم
ميجوشد از يقين
احساس ميكنم
در هر كنار و گوشه اين شوره زار يأس
چندين هزار جنگل شاداب ناگهان
ميرويد از زمين…
آه اي يقين يافته، بازت نمينهم!
ساعت سه بعد از ظهر بود. آمنه رو براي به اصطلاح دادگاه صدا كردند. بچه ها خواب بودند. آمنه انگار كه به دلش افتاده باشه كه ديگه بر نميگرده گفت: بچه ها رو بيدار نكن. اما از قول من با همه شون خداحافظي كن. بعد در حالیكه سرود شهادت رو كه سرود مورد علاقه اش بود زير لب زمزمه ميكرد سبكبال رفت.ساعت چهار بعدازظهر حكم اعدام رو به او ابلاغ و بلافاصله اجرا كردند.آمنه موقع اعدام نگذاشته بود كه چشماش رو ببندند. ميگن در آخرين لحظه يي كه به جايگاه اعدام ميرفته خنده اش قطع نميشده و اونقدر خوشحال بوده كه انگار داره به جشن ميره.پيكر آمنه قهرمان رو بعد از تيرباران بدون زدن تيرخلاص در گودالي انداختند و او آنقدر در خون خود پرپر زد تا به شهادت رسيد. پيكر پاك او در روستای زادگاهش به خاك سپرده شد.
مجاهد شهيد فريده روحاني
مشخصات مجاهد شهید فریده روحانی
محل تولد: قائمشهر
شغل: -
تحصيل: دیپلم
سن: 33
محل شهادت: قائمشهر
زمان شهادت: 1367
محل و نحوه شهادت و سال شهادت :
در قتل عام سال 67 در قائمشهرو يا ساري مازندران به شهادت رسيد .
وي در شهريور سال 60 در شهر ساري توسط سپاه ساري دستگير شد. از آنجا كه در لحظه دستگيري يكي از نفرات پايگاه توانسته بود فرار كند و به دست سپاه پاسداران نيفتد، وي را بعنوان گروگان در حالي كه بيمار و بستري بود دستگير كردند و در پايگاه نيز مقاديري سلاح از جمله يك بي كي سي را مصادره كردند . ولي وي با عاديسازي كامل توانست تعدادي از خواهران و برادران مجاهدش را كه به پايگاه تردد داشتند از تور سپاه خارج كند بهمين دليل پاسداران كينه عجيبي نسبت به او داشتند. بدين ترتيب فريده در زندان ماند و دوران بسيار سختي را گذراند. در همان ايام كه شرايط مبارزه روز بروز سخت تر ميشد با نامه اي كه براي همسرش در بيرون از زندان بود نوشت و با خونش امضا كرد و در آن نامه همسرش را 3 طلاقه كرد و گفت از هم اكنون بخاطر مبارزه تو را طلاق ميدهم تا هيچ وابستگي مرا از راهم باز ندارد و تو نيز اين را بداني. وي همواره با دادن انگيزه به زندانيان و تشويق آنان به مقاومت از جمله خواهراني بود كه راه را باز ميكرد. سخت تر ين ابتلائات را در زندان بجان خريده بود ولي هرگز در مقابل تطميع پاسداران و بازجويان كوتاه نيامده بود. تا اينكه در اوائل سال 64 او را از زندان آزاد كردند. زيرا به واقع جرمي ندا شت و تنها يك كانال امكاناتي سازمان بود. ولي همواره به همين كه بود افتخار ميكرد. در سال 66 يكي از بستگانش كه در ارتش آزاديبخش بود بنام مهرداد بعنوان پيك سازمان به منطقه شمال آمد و او را ديد و برايش از ارتش و تشكلهاي سازمان در منظقه مرزي و عراق گفت و او بسيار شيفته اين بود كه بتواند به ارتش آزاديبخش بپيوندد. در تلاش براي اين وصل با پيك سازمان حركت كرد و به تهران رفت تا بتوانند به سمت نوار مرزي بروند. در آن زمان رژيم طرح مالك و مستاجر را با شدت هر چه تمامتر براي سركوب مجاهدين پيش ميبرد و متاسفانه فريده و مهرداد در يك هتل كه شب مستقر شده بودند درپوش همين طرح ضد انقلابي مورد شك صاحب هتل قرار گرفته و توسط پاسداران دستگير شدند. در همان ابتدا هر دوي آنها را به قائمشهر آوردند و مهرداد و فريده مورد شديدترين شكنجه ها قرار گرفتند مهرداد بقدري شكنجه شده بود كه در فاصله چند روز بيش از 15 كيلو وزن كم كرده بود و پاسداران بدليل بيماري شديد و وخيم بودن وضع جسمي مهرداد مجبور شدند او را به نزد يكي از پزشكان شهر ببرند، در يك لحظه به دكتر هويت خودش را گفت و گفت از بس شكنجه ام كردند به اين روز افتادم و بعد از معاينه دكتر مهرداد را به شكنجه گاه برگرداندند. فرداي آنروز مهرداد در زير شكنجه پاسداران جان سپرد و رژيم براي در بردن خود از اين جنا يت اعلام كرد مهرداد خودكشي كرده است. در صورتيكه در آن زمان پزشكان چنين چيزي را تاييد نكردند .
مجاهد خلق فريده روحاني زاده بعد از تحمل شكنجه هاي روحي بسيار در زندانهاي ساري و قائمشهر در سال1367 در قتل عام زندانيان بدستور خميني جلاد حلق آويز شد و به كاروان شهداي مجاهد خلق پيوست .
جمله اي كه همواره از او در ذهن و ضميرم باقي است اينكه بعد از ديدن مهرداد هربار برايم تعريف ميكرد كه ميگويند در ارتش آزاديبخش همه حتي ليف هايشان نيز عين هم است و اينقدر جامعه بي طبقه توحيدي پياده ميشود، و من آرزويم اين است كه حتي شده يك شب را زير اين سقف توحيد بخوابم و بعد كشته شوم . هر چند او به اين آرزويش نرسيد ولي محققا در آن دنيا در اين جامعه توحيدي گام برميدارد و نظاره گر اعمال ما است.
يادش گرامي و راهش پررهرو باد .
۱۳۹۴ شهریور ۲۵, چهارشنبه
خاطراتي از مجاهد شهيد مينا رمضاني (نقل از خواهر مجاهد شهيد مينا رمضاني)
مشخصات مجاهد شهید مینا رمضانی
محل تولد: سارى
تاريخ تولد: خرداد 1340
تحصيل: دانش آموز رشته بهداشت
سن: 21
محل شهادت: گرگان
زمان شهادت: 1361
خاطراتي از مجاهد شهيد مينا رمضاني (نقل از خواهر مجاهد شهيد مينا رمضاني)
محل و نحوه شهادت وسال شهادت :
مينا در سوم آذر سال 1361 در شهر گرگان در پايگاهي بهمراه مجاهدين شهيد آسيه ابراهيم پور و عباس رخشاني بعد از 17 ساعت در گيري با پاسداران خميني گركان بشهادت رسيد .
عصر روز سوم آذر 1361 در حوالي ساعت 8 شب پايگاه آنها محاصره شده و پاسداران به پايگاه حمله ميكنند ، در بدو ورود مينا و يارانش كه تنها يك قبضه بي كي سي با 500 فشنگ دا شتند در ورودي پايگاه آنها را به رگبار مي بندند و در نتيجه تعدادي از پاسداران در جا كشته ميشوند . از اين لحظه به بعد ورود بداخل پايگاه توسط پاسداران مشكل ميشود و آنها تنها با محاصره كامل پايگاه آنها را محدود ميكنند. مجاهدين داخل پايگاه تا ساعت 13 روز بعد يعني 17 ساعت بعد با مهماتي كه دا شتند به نبرد با مزدوران ادامه ميدهند و بنا به گفته شاهدان بيش از 70 پاسدار در اين درگيري كشته و مجروح شدند . حوالي ساعت 0700 روز بعد يعني بعد از 11 ساعت درگيري كه در اوج نبرد بودند هر سه مجاهد شهيد با خانواده هايشان از داخل صحنه نبرد تماس ميگيرند . مينا نيز با مادرش تماس ميگيرد و مادر در حالي كه در پي آماده سازي الزامات براي او بود براي تماس اقدام ميكند . وقتي با او صحبت ميكند مينا بسيار سر حال و سرشار بوده و مادر از سرو صداهايي كه از تلفن ميشنود مشكوك شده و از مينا ميپرسد دخترم چرا پايگاهتان اينقدر سرو صدا است؟ كه مينا ميپرسد آيا شما سرو صداها را ميشنويد؟ و بعد توضيح ميدهد كه درست است از شب گذشته با سپاه درگير شده ايم و الان هم وسط درگيري هستيم و بعد گفت من تماس گرفتم تا با شما خداحافظي كنم و حلاليت بطلبم و بعد گفت من مسوليتهايم را در اين دنيا انجام دادم و الان براي عهد و پيماني كه روزي با كسي بسته بودم كه هميشه در ركابش بمانم الان لحظه وفاي به پيمانم است و بدين وسيله پايبندي تا به آخرين قطره خون و نفسش را با سازمان پيشتازش بيان ميكند ، مادر از اين ديالوگ پاي تلفن بيهوش ميشود و همسايگان او را بهوش مي آورند و دوباره با ميناي عزيز صحبت ميكند و مينا او را دلداري ميدهد كه هرگز رو به دشمن گريه نكن اگر دلت گرفت براي مظلوميت امام حسين گريه كن زيرا من راه او را ميروم . و بعد به او ياد آوري ميكند كه از عزيز مادر رضاييهاي شهيد ياد بگيرد كه همواره صبور و با گذشت باشد و بعد از آن مادر با او خداحافظي كرده و ميگويد پس ديدارمان به قيامت و تو را به خدا ميسپارم و از تو فرزندم بسيار راضي و خشنود هستم . مينا در اينجا به مادر ميگويد من هرگز زنده بدست پاسداران نخواهم افتاد ولي حتي دوست ندارم كه جسدم هم بدست آنها بماند لذا از تو ميخواهم تا دو سه روز بعد خودت را به گرگان برساني و جسد مرا از دست آنها بگيري. و بعد خداحافظي ميكند. بدين وسيله تماس مادر و فرزند با يكديگر تمام ميشود .
لازم به ياد آوري است كه از شروع درگير شدن مجاهدين در پايگاه با مزدوران رژيم آنها تمامي امكانات پايگاه را از بين ميبرند تا چيزي بدست دشمن نيفتد . در آن شب و فرداي آنروز همه مردم گرگان ميديدند كه در تمام مدت درگيري از اين پايگاه دود بود كه بلند ميشد و صداي صفير گلوله كه راه را باز ميكرد، در نهايت درگيري تا ساعت 1 بعد از ظهر ادامه داشت و در اين نقطه مجاهدين مستقر در پايگاه در حالي كه سيانور خورده بودند و آسيه يك دستش در دست همسرش و دست ديگرش در دست ميناي شهيد بود سرود آزادي راكه توسط ضبط صوتي كه داشتند روشن كردند و در حاليكه سرود آزادي پخش ميشد آنها آخرين نفسها را كشيده و با يكديگر وداع كرده و به ديار اعلي پر كشيدند .
تنها بعد از تمام شدن سرود آزادي و در حاليكه هيچ صدايي نمي آمد و پايگاه در سكوت رفته بود مزدوران متوجه شده و حدس زدند كه ممكن است آنها بشهادت رسيده باشند جرأت ورود به پايگاه را پيدا كردند . مزدوران سپاه در اين نقطه هم بزدل بودند و از ترس ابتدا پايگاه را با موشكهاي آر پي جي زدند و بعد جرأت ورود پيدا كردند .
اين يادداشت را كه الان مينو يسم 33 سال از آن ماجرا ميگذرد ولي تا زماني كه خودم در ايران بودم رژيم جرأت نميكرد به خانواده اش محل قبرش را نشان بدهد . مزار اين مجاهدين والا مقام در دره نهار خوران گرگان ميباشد يعني درست در كنار قبر شهدا خانواده ابراهيم پور ( برادرانش ابوالفضل و ...كه در ناهار خوران گرگان دفن هستند ) و در حقيقت زيارتگاه مردمي است كه از آن مسير عبور ميكنند و براي زيارت امام رضا ميروند در آنجا پياده ميشوند و بنام مزار شهدا گمنام معروف است و همواره بر قبر هاي آنان شمع و گل ميگذارند. به اميد اينكه در روز آزادي ايران زمين بتوانيم مزار تك تك شهيدان را با دسته هاي گلي كه نشان قدرشناسي از وفاي به پيمان با آنها است گل باران كرده و يادشان را گرامي بداريم .
۱۳۹۴ شهریور ۱۶, دوشنبه
زندگينامه مجاهد شهيد شهرام اسماعيلي
شهرام اسماعيلي از هواداران سازمان ديپلمه بيكار و متولد 1336 بود. او در جمع آوري كمك هاي مالي و نيز تبليغ آرمان هاي مجاهدين در همه حال كوشا بود. شهرام مدتي در مغازه قنادي پدرش در جاده هراز مشغول به كار شد ولي در آنجا نيز از طريق پخش اعلاميه و نشريه به تبليغ اسلام انقلابي و آرمانهاي توحيدي مجاهدين پرداخت و بدين خاطر مرتجعين چندين بار شيشه هاي مغازه را شكستند اما او هيچگاه تسليم مرتجعين نشد.
در اوايل ارديبهشت 1360 شهر آمل مورد هجوم و تاخت و تاز چماقداران و ايادي مسلح ارتجاع حاكم قرار گرفت طي اين حمله دهها تن مضروب و مجروح و دستگير شدند. در جريان اين يورش ضدانقلابي چماقداران و پاسداران مسلح حامي آنان به هارون محله، اهالي محل دليرانه به مقاومت پرداخته و در نتيجه پاسداران با شقاوت تمام مردم را به گلوله مي بندند. در اين تهاجم برادر مجاهد شهرام اسماعيلي كه از چهره هاي شناخته شده بود در محاصره عده اي چماقدار و پاسدار مسلح قرار مي گيرد. پاسدار مسلح به شهرام فرمان ايست داده و شهرام بلافاصله مي ايستد. اما متوجه مي شود كه پاسدار مزبور قصد ترور وي را داشته و به همين دليل سعي مي كند كه خود را از تيررس او نجات دهد كه موفق نمي شود و بدين ترتيب شهرام از فاصله 10متري و از ناحيه پشت مورد اصابت گلوله كلت پاسدار مزدور قرار ميگيرد.
گلوله از كمر وي وارد و سه مهره پشت را از بين برده و در روده ها گير مي كند. شهرام به زمين افتاده و از درد به خود مي پيچد اما در همين حال جنايتكاران چماقدار كه منجمله حسين طاهري معروف و فردي به نام مازيار در ميان آنان ديده شده اند وحشيانه تر به شهرام هجوم آورده و با چوب و چماق ميخ دار به سر و رويش مي كوبند.
اين صحنه فجيع و ضدخلقي مردم ناظر را به خشم آورده به طوري كه چماقداران و پاسداران فرار مي كنند.
پيكر غرقه به خون شهرام به كمك يكي از پاسبانان شرافتمند و تعدادي از مردم به بيمارستان رسانده مي شود و سپس به تهران منتقل مي شود. ولي عليرم تلاش شبانه روزي پزشكان و پرستاران شريف آمل و تهران معالجات موثر واقع نشده و در شامگاه سه شنبه 8 ارديبهشت 60 برادر مجاهد شهرام اسماعيلي در حالي كه بيش از 22سال از عمر كوتاه ولي پربارش نگذشته بود، به شهادت مي رسد.
در قسمتي از وصيت نامه اي كه در آخرين لحظات حياتش در بيمارستان تنظيم كرده بود چنين آمده است:
«من شهرام اسماعيلي اين راهي را كه رفتم آگاهانه و با افتخار قبول كردم. به مادرم بگوييد مثل تمام مادران مجاهد خلق استوار و محكم باشد و مبادا گريه كند.»
و بدين گونه شهرام جانش را در جهت آگاهي و آزادي مردم از چنگال مرتجعين جنايتكار نثار كرد.
قسمتي از وصيتنامه با دست خط شهيد
۱۳۹۴ شهریور ۱۳, جمعه
به ياد مجاهد شهيد سيمين طهماسبي
مشخصات شهید سیمین طهماسبی
محل تولد: قائمشهر
سن: 24
سابقه مبارزاتي: 10سال
محل شهادت: کرمانشاه
زمان شهادت: 1367
«من سیمین طهماسبی فرزند اسفندیار متولد 1343 با آگاهی کامل و ایمان راسخ به آرمان پاک و توحیدی سازمان پرافتخار مجاهدین و عشق به مسعود و مریم راهــبران عقــیدتیم وصیتنــامهٌ حاضر را می نویسم....رهایی خود را از آن زندگی مصرفی و پیوستن به این راه مقدس و به این زندگی پرافتخار و لمس کردن دردها و رنجهای خلق محروم و ستمدیدهام تا حدود زیادی مدیون برادر شهیدم مهدی رضایی می دانم چون با خواندن زندگی نامه این شهید قهرمان با این راه آشنا شدم...» وصیتنامه و این چنین بود که سیمین همزمان با انقلاب ضدسلطنتی با مسائل سیاسی آشنا شد. در سال58 جذب آرمانهای مجاهدین شد و به هواداران سازمان پیوست. تا آستانهٌ 30خرداد به فعالیت خود در زمینههای تبلیغیـ افشاگرانه ادامه داد. پس از شروع مقاومت مسلحانهٌ انقلابی، ارتباطش با سازمان قطع شد. تلاشهایش برای خروج از کشور بهمنظور وصل به سازمان بینتیجه ماند. سرانجام در مردادماه سال66 از کشور خارج شد و در دی ماه همان سال به منطقه رفت و در یکانهای رزمی سازماندهی شد. سیمین در وصیتنامهٌ پرشور خود نوشت : « مسعود و مریم عزیز ، چیزی نداشتم تا فدای راه پرافتخارتان کنم، فقط یک جان دارم که امیدوارم خداوند این سعادت را به من بدهد که در راه شما که همان راه خدا و خلق است فدا کنم....مادر خوبم برادر و خواهر عزیزم، نگذارید حتی یک لحظه سلاحم از شلیک بر قلب دژخیم بازبماند.... مادر خوبم افتخار به کسی است که با چهرهٌ خونباربه ملاقات پروردگارش میرود». سیمین قهرمان سرانجام در عملیات کبیر فروغ جاویدان به اوج شرف و افتخار دست یافت و در کهکشان شهیدان جاودانه شد.
۱۳۹۴ مرداد ۲۹, پنجشنبه
مجاهد قهرمان یحیی زیارتی چهارمین شهید حمله موشکی۵دی به لیبرتی
25سال مبارزه در صفوف مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی
شهادت در اثر سکته قلبی در زیر حملات موشکی در لیبرتی
مجاهد خلق یحیی زیارتی، فرزند دلیر مردم گرگان در سال1346در خانوادهیی کشاورز و زحمتکش در گرگان به دنیا آمد. از نوجوانی به صفوف میلیشیای مجاهد خلق پیوست و در توزیع سراسری نشریه مجاهد و دیگر تلاشهای روشنگرانه، به مبارزه با ارتجاع و استبداد غدار مذهبی برخاست.
در سال 60 ارتباطش قطع شد و در تلاشهایش برای پیوستن به سازمان با وجود آن که هنوز به سن سربازی نرسیده بود، داوطلب شد و هنگامی که در جنگ به اسارت درآمد، در اولین فرصت با دادن تقاضا به صلیبسرخ، برای پیوستن به ارتش آزادیبخش اقدام کرد و در صفوف رزم آوران ارتش صلح و آزادی به نبرد رهاییبخش ادامه داد. با کسب آموزشهای گوناگون نظامی، به رزمندهای پرتلاش و خلاق تبدیل شد و در صحنهها و مأموریتهای مختلف، از جمله در عملیات مروارید، با جنگندگی و سختکوشی، درخشید.
در انقلاب مریم رهایی تولدی دوباره یافت و در نقشه مسیری در سال 91 در این باره نوشت: «من یحیی زیارتی مجاهد اشرفی، مجاهد انقلاب خواهر مریم هستم. از زمانی که مجاهدین را شناختم و راه آرمان مجاهدین را برای مبارزه با این رژیم خمینی که میهنمان را به اسارت درآورده انتخاب کردم، از همه چیز خود گذشتم که همه چیز را برای میهنمان ایران و خلق اسیر آن بهدست بیاوریم. من در این سالیان که لباس شرف و افتخار را به تن کردم از هزاران ابتلا و آزمایش گذشتم و همیشه چیزی که مرا در این آزمایشات سربلند و قدرتمندتر میکرد همان انقلاب خواهر مریم بود».
ویژگی بارز یحیی نشاط و سرزندگی و روحیه جنگاور و رفتار صادقانه و صمیمانه در رابطه با همرزمانش بود.
در دوران پایداری در اشرف، در برابر حملات وحشیانه 6 و 7مرداد 88 و 19فروردین 90، و در آزمایشهای پایداری در زندان لیبرتی با روحیهیی جنگنده ایستاد. در این باره نیز خودش نوشته است:
«این توطئهها هر کدام بعد از دیگری میآمد… در 6 و 7مرداد یک روی دیگر از فدا و ایستادگی را به آنها که در سر خیال خام داشتند نشان دادیم با 13 شهید. چیزی که مجاهد خلق از روز اول آمدن به صف مجاهدت آرزوی آن را داشت. یک بار دیگر در 19فروردین 90 آزمایش کردند که بگویند دست از مبارزه و آرمانتان بردارید ولی به قول آقایمان حسین هیهات مناالذله. مجاهد را از کشته شدن میترسانید؟! اینکه نهایت آرزویمان است! که این بار هم با 36 شهید درس دیگری به تمام دشمنان این خلق دادیم به قول خواهرمان صبا، ما تا آخرش ایستادیم ما تا آخرش میایستیم هر چه میخواهید بکنید و حالا هم هزار و یک محدودیت، مگر ما از حق و حقوقمان کوتاه میآییم. تالله لاکیدن اصنامکم. من مجاهد اشرفی از انقلاب خواهر مریم هستم و آماده هر شرایطی هرچه سختتر بهتر است. مجاهد میمانم در هر کجا که باشم و مجاهد اشرفی میمیرم. ۱۶/۶/۹۱ یحیی زیارتی
مجاهد خلق یحیی زیارتی، در اثر حمله وحشیانه موشکی5دی دچار سکته قبلی شد و بهخاطر وضعیت بسیار وخیم اش به بیمارستانی در بغداد منتقل گردید. چهارشنبه شب 11دی از بیمارستان به لیبرتی بازگردانده شد، اما ظهر جمعه، مجدداً بهخاطر وخامت حالش به کلینیک عراقی انتقال یافت و در آنجا بهشهادت رسید.
مقاومت ایران روز 8 دی، در اطلاعیه شماره 11، اعلام کرد: بهرغم گذشت سه روز از حمله موشکی، وضعیت یحیی زیارتی وخیم است و همچنان در سی.سی.یو بهسر میبرد. مقاومت ایران کمیساریای عالی پناهندگان مللمتحد و کشورهای اروپایی را به انتقال فوری او و دو مجروح وخیم دیگر به اروپا فرا میخواند و تأکید میکند که همه هزینههای انتقال و استقرار و معالجات آنها را برعهده میگیرد.
قهرمان مجاهد خلق یحیی زیارتی، 6هفته قبل از شهادتش، در تجدید عهدی با شهیدان کهکشان اشرف و در شب عاشورای حسینی، اینچنین پیمان وفا و فدا بست:
«یک بار دیگر مجاهدین این مظلومیت را با 52 شهید دیگر اثبات کردند که تنها کسانی که از این مکتب و آرمان (حسین) پیروی میکنند، مجاهدین هستند و در این راه هیچ چشمداشتی هم ندارند. پس من مجاهد خلق در این روز، که خون خدا بر زمین ریخته شده و انتقام گرفته نشده عهد میکنم هر چند شرایط از این سختتر شود سر سوزنی از اصول و آرمانی که برای سرنگونی این رژیم پلید دارم کوتاه نیایم. … آماده هر شرایط و هر توطئهای هستم و 52 بار حاضر و 72 بار هیهات مناالذله میگویم. ۲۴/۸/۹۲ یحیی زیارتی.
۱۳۹۴ مرداد ۱۹, دوشنبه
مجاهد شهید عباس نوریان
دلنوشته ای از زندانی سیاسی سابق، فرزاد کلا محمودپور، به یاد مجاهد شهید "عباس نوریان"
عباس نوریان عضو سازمان مجاهدین دانشجوی رشته اقتصاد دانشگاه بابلسر در سال ۶۰ در بابل، سرقرار توسط سپاه شناسایی و هدف گلوله قرار گرفت. گلوله به گونه سمت راست خورد و عباس غرقه در خون به خاک افتاد. جنازه اش را سپاه برد و در مکانی نامناسب نگه داشت و وقتی پدر و مادر عباس برای شناسایی او رفته بودند به خاطر تورم قابل شناسایی نبود و مادرش بواسطه نشانه او را شناخت.
جسد عباس را به شرط عدم برگزاری مراسم تحویل دادند. خانواده، او را در صندوق عقب ماشین اریا گذاشتند و به خانه عمویش اوردند. آخر شب به اتفاق عده ایی از اقوام او را به قبرستان "درویش سر" در قادیکلا بردیم که قرار بود کنار مادر بزرگش دفن شود. در حین کندن قبر دسته ایی مسلح و با آرایشی نظامی تقریبا ده نفره از بسیج ده نزدیک شدند و سرگروه دسته احمد اسلام پناه به پدر عباس (احمد نوریان معروف به داداش)گفت، بخاطر تاثیرات بد روانی روی جوانان این ده،عباس نباید در این قبرستان دفن شود...
ناگزیر به سمت قبرستان چالدشت که خارج از روستا بود رفتیم. شبی پاییزی و سرد بود که اضطراب و دلهره سرما رو برای من دوچندان می کرد. ۱۶ ساله بودم. یک پایم در فعالیت سیاسی و پای دیگر در زمین فوتبال. هم عاشق فوتبال بودم و هم عاشق عباس،مهران سلیمی، اکبر توسلی، رجب اسدی، عباس روحانی، بهروز یعقوب زاده، کریم رهبر، رامین اعظمی، مجید سلمانی، ارسلان حق پرست و بقیه دوستانم که همین مدتی قبل در کوچه پس کوچه های شهر در چهارراه برادران، پل سه تیر، خیابان ساری، ترکمحله و بقیه محلات میز کتاب داشتیم و الان یه هو داس مرگ بی حساب و کتاب همه رو درو میکرد. واقعا لعنت به خمینی و افکار ارتجاعی و ضد انسانی اش. عباس رو گوشه قبرستان گذاشتیم و این دفعه کمی با عجله قبر رو کندیم. هر از چندگاهی به سمت گوشه قبرستان پیش عباس میرفتم و نگاهش می کردم. کنارش می نشستم و به او زل میزدم. بی صدا و بغض آلود می گریستم. خال نزدیک گونه اش که برجسته بود بر اثر گلوله ترکیده بود. پیراهن چهارخونه قهوه ایی و شلوار مخمل به تن داشت. باورم نمی شد که این عباسه و این دیدار اخر...یاد اون روزها که با دوچرخه از قایم شهر به قادیکلا می رفت و سری به خونه ما میزد و من اصرار که باهاش برم. چونکه تابستونا، قادیکلا یعنی کیف و بازی و شنا در رودخونه و گردو بازی و رفتن به باغ و جنگل و خلاصه ازادتر از شهر. مادرم می ترسید که من برم اونجا و در رودخانه غرق بشم و بهانه می آورد که نرم و برای اینکه اجازه نده که برم به برادرش می گفت که «به نظر ته ریکا وچه شو بیرون خسنه؟» دایی ایرج هم با خنده می گفت «نا ریکا وچه بیرون نخسنه کیجا وچه بیرون خسنه»قبر اماده شده بود و پدر عباس پارچه های سفید رو به تن عباس کرد و اونو غرقه در بوسه کرد و ارام داخل قبر گذاشت و اهی بلند و کشدار از درون جانش برخاست و از حال رفت. زهرا فتاحی بچه کبریت محله در مراسم هفت عباس توسط پاسدار محمودی دستگیر شد و بعد از مدتی اعدام شد... نسلی گران بها برای بهروزی انسان رفت, به درازای تاریخ، خون میرود از تن ادمی، سنگین غمش، غمگین ترش، اشک ترش، بر هر شبش بالین شود…. به امید روزی که شب سیاه سپیدار شود.
عباس نوریان عضو سازمان مجاهدین دانشجوی رشته اقتصاد دانشگاه بابلسر در سال ۶۰ در بابل، سرقرار توسط سپاه شناسایی و هدف گلوله قرار گرفت. گلوله به گونه سمت راست خورد و عباس غرقه در خون به خاک افتاد. جنازه اش را سپاه برد و در مکانی نامناسب نگه داشت و وقتی پدر و مادر عباس برای شناسایی او رفته بودند به خاطر تورم قابل شناسایی نبود و مادرش بواسطه نشانه او را شناخت.
جسد عباس را به شرط عدم برگزاری مراسم تحویل دادند. خانواده، او را در صندوق عقب ماشین اریا گذاشتند و به خانه عمویش اوردند. آخر شب به اتفاق عده ایی از اقوام او را به قبرستان "درویش سر" در قادیکلا بردیم که قرار بود کنار مادر بزرگش دفن شود. در حین کندن قبر دسته ایی مسلح و با آرایشی نظامی تقریبا ده نفره از بسیج ده نزدیک شدند و سرگروه دسته احمد اسلام پناه به پدر عباس (احمد نوریان معروف به داداش)گفت، بخاطر تاثیرات بد روانی روی جوانان این ده،عباس نباید در این قبرستان دفن شود...
ناگزیر به سمت قبرستان چالدشت که خارج از روستا بود رفتیم. شبی پاییزی و سرد بود که اضطراب و دلهره سرما رو برای من دوچندان می کرد. ۱۶ ساله بودم. یک پایم در فعالیت سیاسی و پای دیگر در زمین فوتبال. هم عاشق فوتبال بودم و هم عاشق عباس،مهران سلیمی، اکبر توسلی، رجب اسدی، عباس روحانی، بهروز یعقوب زاده، کریم رهبر، رامین اعظمی، مجید سلمانی، ارسلان حق پرست و بقیه دوستانم که همین مدتی قبل در کوچه پس کوچه های شهر در چهارراه برادران، پل سه تیر، خیابان ساری، ترکمحله و بقیه محلات میز کتاب داشتیم و الان یه هو داس مرگ بی حساب و کتاب همه رو درو میکرد. واقعا لعنت به خمینی و افکار ارتجاعی و ضد انسانی اش. عباس رو گوشه قبرستان گذاشتیم و این دفعه کمی با عجله قبر رو کندیم. هر از چندگاهی به سمت گوشه قبرستان پیش عباس میرفتم و نگاهش می کردم. کنارش می نشستم و به او زل میزدم. بی صدا و بغض آلود می گریستم. خال نزدیک گونه اش که برجسته بود بر اثر گلوله ترکیده بود. پیراهن چهارخونه قهوه ایی و شلوار مخمل به تن داشت. باورم نمی شد که این عباسه و این دیدار اخر...یاد اون روزها که با دوچرخه از قایم شهر به قادیکلا می رفت و سری به خونه ما میزد و من اصرار که باهاش برم. چونکه تابستونا، قادیکلا یعنی کیف و بازی و شنا در رودخونه و گردو بازی و رفتن به باغ و جنگل و خلاصه ازادتر از شهر. مادرم می ترسید که من برم اونجا و در رودخانه غرق بشم و بهانه می آورد که نرم و برای اینکه اجازه نده که برم به برادرش می گفت که «به نظر ته ریکا وچه شو بیرون خسنه؟» دایی ایرج هم با خنده می گفت «نا ریکا وچه بیرون نخسنه کیجا وچه بیرون خسنه»قبر اماده شده بود و پدر عباس پارچه های سفید رو به تن عباس کرد و اونو غرقه در بوسه کرد و ارام داخل قبر گذاشت و اهی بلند و کشدار از درون جانش برخاست و از حال رفت. زهرا فتاحی بچه کبریت محله در مراسم هفت عباس توسط پاسدار محمودی دستگیر شد و بعد از مدتی اعدام شد... نسلی گران بها برای بهروزی انسان رفت, به درازای تاریخ، خون میرود از تن ادمی، سنگین غمش، غمگین ترش، اشک ترش، بر هر شبش بالین شود…. به امید روزی که شب سیاه سپیدار شود.
۱۳۹۴ مرداد ۱۰, شنبه
۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۶, شنبه
۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۱, جمعه
۱۳۹۴ فروردین ۲۶, چهارشنبه
۱۳۹۳ اسفند ۸, جمعه
۱۳۹۳ بهمن ۲۸, سهشنبه
۱۳۹۳ بهمن ۱۲, یکشنبه
۱۳۹۳ بهمن ۱۰, جمعه
آخرين ليست شهداي قائم شهر
آخرين ليست شهداي قائم شهر
نگاهی به ليست اسامی تعدادی از شهدای مجاهد و مبارز قائمشهر
ازکتاب:یادگاری اززندان قائمشهر(مهران اذرنگ)
… پدر اکثر کسانيکه تيرباران شده اند کارگر کارخانه نساجی و یا کشاورز بوده اند . مثل پدر شکریها، پدر فلاحپورها، توکلی، آتشفراز، مشهدبان . . . اکثر تيرباران شده ها دانشجو و دانش آموز و دیپلمه . . . بوده اند . مسن ترین فردی که در قائمشهر تيرباران شد درویش علی قصابی اهل قادیکلاه بود ، که یکی از هشت فرزندش نيز در گرگان تيرباران شد ، که هر دو کشاورز بودند ، بجز درویش که 51 سال سن داشت بقيه شهدا اکثرازیر ٢٧ سال سن داشته اند .
یکی از شاهکار های حکومت اخوندی در قائمشهر این بوده استکه زنان رابرای اولين بار در تاریخ قائمشهر بخاطر فعاليت فعاليت های سياسی کشته است ، بجز رویا رحيمی و سميه نقره خاجا که اوائل سال ۶٠ در خيابانهای مجاور محله با گلوله های ارتجاع خون پاکشان برزمين ریخت ، امثال زهرا اسدی یانسرین خوش روئی وابراهيمی وجعفرزاده یافدایی خلق زهرافرمانبردار و...،از اولين شير زنانی هستند که در تاریخ قائمشهر در مبارزه با استبداد و ارتجاع مذهبی و نيل بآزادی جان باختند .
این ننگ هم در تاریخ برای اولين بار نصيب رژیم آخوندها شد که بتوانند زنان مبارز را در قائمشهر بگلوله ببندند .
در حقيقت تز فرعونی را پياده کردند چون درقرانی که ظاهرا اخوندها بدان اعتقاددارنددر سوره قصص آمده است: فرعون در زمين برتری و قدرت یافت ، همه را گروه گروه کرد ، گروهی از ایشان را ضعيف ميداشت ، پسرانشان را ميکشت و زنانشان را زنده نگهميداشت " .
با این فرق بزرگ که عوامل ارتجاع مذهبی با اعتلای جنبش ملی ایران و بپا خاستن زنان برای ایفای نقش پر شور و بالنده خود هزاران تن از آنان را در دیگر شهر ها تيرباران و زندانی کردند یعنی فراترازسياست فرعونی که حداقل زنان را زنده نگهميداشت ! .
پرس و جو هایی که پاره یی از هموطنان بعمل آوردند ، مرا بر آن داشت تا بسهم خودم اسامی جداگانه از تيرباران شده های قائمشهر در اختيار هموطنان قرار دهم . اسامی اعلام شده توسط مجاهدین احتياج بترميم و باز نگری دارد تا آنجائی که اطلاعاتم اجازه ميداد در این جهت کوشيده ام ، از طرفی این کار ميبایست از طریق مجاهدین و گروههای مربوطه صورت پذیرد ، و نکته مهم اینکه جدا ساختن اسامی مشخص از تيرباران شده های قائمشهر بمعنای جدا سازی از شهدای مقاومت در دیگر شهر ها نبوده و نيست و لازم به توضيح نميباشد که همه مبارزین و مجاهدین برای آرمانی که داشته اند وبرای آزادی مردم ایران جان داده اند و مقاومت کرده اند ، و تنها آوردن نام و نشان تير باران شده های قائمشهر در جهت تسهيل اطلاع منطقه یی صورت گرفته است ، تا امکان دستيابی و دسترسی بدان در روزگار سياه وطن آسان تر باشد .
افرادی همچون خير اله رمضانی و عادل حقانی از بابل یا محمد یوسفيان از آمل در قائمشهر تيرباران گردیدند یا همچون محمد رضا آتشفراز در اوین بشهادت رسيدند و یا امثال اسحاق اولادی از مجاور محله ی قائمشهر در بابل حلق آویز شدند . ویا همچون دارائی درساری زیرشکنجه جان دادند .
دراین ميان حداقل چهارتن شانزده سا له بودند. خانوادهای شکری . جبلی . غلامی و ... هر کدام سه شهيد داده اند.
رژیم نيروهای مجاهد و مبارزرا بعد از دستگيری درمنازل والدینشان یا بستگانشان و یا در کوچه و خيابان ها ، مدت کوتاهی نگهداری ميکرد که این نگهداری عمدتا در محوطه مقر سپاه در خيابان بابل و یا در زندان منکرات صورت ميگرفت .
آنها حداقل از نشان دادن شناسنامه تا گرفتن وکيل و شاهد و یا وداع از نزدیکان خود محروم بودند ، بعد از اعدام آنها را داخل نایلونی پيچيده ، پشت وانت حمل و نقل بار گذاشته ، عمدتا روز جمعه بپدر و مادرشان تحویل ميدادند ، اگر شانس یاری ميکرد اجازه دفن در گورستان عمومی را پيدا ميکردند. فدایی خلق حرمتی پورورفقایشرادرگورجمعی دفن کردند. ابتدا اعدامهای قائمشهر در محلی در جاده شير گاه موسوم به " زیر درخت انجير " صورت ميگرفت که بعد از مدتی در همان محوطه سپاه انجام ميدادند .
گرزین فرمانده سپاه و مختار اسماعيلی فرمانده وقت کميته قائمشهر بودند ، مبارزین و مجاهدین بعد از دستگيری بدون کوچکترین ارتباطی با دنيای خارج از بند ، نزد حاکم شرع برده ميشدند و بعد از چند دقيقه حکم اعدام آنها صادر ميشد ، در فاصله دستگيری تا اعدام ، آنها تحت بد ترین وضع جسمی بسر ميبردند. اسامی جامعی از طرف مجاهدین در سال 1364 منتشر شد که در بر گيرنده بيش از دوازده هزار تن از شهدای مجاهد و مبارز است ، این اسامی کامل نيست و باید تکميل شود . در این ميان فقط سه تن نتوانسته اند از خود مقاومت نشان بدهند . همينقدر که رژیم مستبد ارتجاعی آخوندی در هراس از این جوانان ، به آنان نيز رحم نکرد با اعدام آنان توحش و تفکرات قرون وسطائی خود رابيشتر نشان داد . رژیمی که با وقاحت برای رعایت حقوق بشر درامریکا دل ميسوزاند!
حکومتی که بدون حمایتهای مستقيم و غير مستقيم انگليس و آلمان و فرانسه و آمریکا و بدون سرکوب داخلی یک روز هم دوام نخواهد آورد.
هزاران سلام ودرود بر آنان که برای بهتر زیستن ما از زندگی شيرین و عزیزان خود چشم پوشيدند ودر مقابل ظلم و ستم استبداد دینی سر تسليم فرود نياوردند.
( هموطن ! انان که رفته اند برای تووبه عشق سرزمين توخونشان را نثارکرده اند به سهم خوددرتکميل وتصحيح این ليست کوشا باش!)
۱۳۹۳ بهمن ۹, پنجشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)